فصل اول تابستان

ساخت وبلاگ
  مادرش بسیار مذهبی بود. علیرغم جوانیش بسیار ساده زیست بود و از تجملات گریزان. واین صفت شاخص خانواده ی مادریش بود.صفتی که از جدشان "میر اسماعیل خان" که سیدی ساده زیست و بسیار سخت گیر بود،به ارث برده بود. فی الجمله میر اسماعیل خان به قول مردمان آنزمان بسی مومن و به قول امروزیها بسیار خشک مذهب بود. مادر دخترک این خشکی و خونسردی را به ارث برده بود. بسیار فداکار و زحمت کش بود اما لب به بیان احساس نمیگشود چه بسا که این کار نکوهیده میپنداشت. سعی میکرد فکرش را درگیر مسایل به ظاهر پیش پا افتاده نکند اما با این حال نگرانیهایی هم داشت. من جمله غصه خوردن برای دختران دم بخت فامیل و در پی گشایشی بودن. -دختر مینا خانومم خانه ماند طفلی دیگه سنش از بیست و چهار گذشت. بیچاره مادرش سیمین بی اعتنا ک فصل اول تابستان...
ما را در سایت فصل اول تابستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lavienrose بازدید : 97 تاريخ : شنبه 4 آذر 1396 ساعت: 23:13

ظرف غذا را در کیسه ای پیچیدم و از خانه بیرون زدم.خوشحال بودم چراغ زن همسایه خاموش است.کسی نبود که مرا بپاید.حداقل تا وقتی که کوچه را میپیمایم.چراغ سرکوچه چشمک زنان به کوچه نور میتابید. چنار ها دو طرف خیابان به صف شده بودند و شاخ و برگشان شلق شلق کنان هیاهو به پا کرده بودند. باد بر صورتم ضربه میزد و من در فکر بودم که چه چیز در این عصر تاریک پاییزی مرا از خانه بیرون کشانده.چه چیز میتوان نامید این انگیزه را؟.چنار ها تمام شدند و حالا نوبت کاجهاست که با وقار و طمانینه با طنین باد به رقص درآیند. آیا نامش عشق بود؟. به انتهای کوچه ی اول میرسم. در فلزی قفل نبود جوش خورده بود! کوچه را میدوم و خود را به انتهای کوچه ی دوم میرسانم در کوچه باز بود. براستی که این در باید نامی داشته باشد. چه پای فصل اول تابستان...
ما را در سایت فصل اول تابستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lavienrose بازدید : 123 تاريخ : شنبه 4 آذر 1396 ساعت: 23:13